Thursday, January 25, 2007

بازی پنج تایی

اینجانب عقب مونده قرن بعد این همه مدت که از شب یلدا می گذره تازه دوزاریم افتاده که جریان چیه و ضمناْ اینکه من توسط لیلی دعوت شدم به این بازی و حالا بماند که ایدیت عزیزم هم یه اشارکی به من کرده بود
خلاصه

من یه دنیای خیالی دارم که به موازات زندگی واقعی تو اون هم زندگی می کنم خیلی جدی
من از پرندگان به خصوص کلاغ ها به حد مرگ می ترسم
من به شدت مودی و چند شخصیتی ام در هر موردی که فکرش و بکنین
من اولین بار در شش سالگی عاشق شدم
برعکس اونچه در وبلاگم دیده می شه من آدم غمگینی نیستم فقط اصولا وقتی غمگینم نوشتنم بیشتر میاد

و حالا اسم پنج نفر
رونی
ندا
سه تای بقیشم بی خیال دیگه همه این بازی رو کردن قبلاْ!

پ.ن۱ : از کلمه اونچه کلی خندیدم ولی حیفم اومد عوضش کنم
پ.ن۲ : مگه اینکه یه بازی منو بکشونه به اینجا چون سرم بدجوری شلوغه
پ.ن۳ : حیف که سورس عکسهای بلاگ اسپات فیلتر شد خداییش عکسای بلاگم از نوشته هام خیلی بهتر بود!