Wednesday, December 31, 2008

سرما در سرما ، گرما در گرما ، زن در اتاق

زنِ فراموش شده
تو که تنهایی هایت را به تنهایی سپری می کنی
تو که نادیده تر از همیشه ای
در کجای این هیاهو ، در کجای این سکوت
به رسم همیشگی "عروسی مردگان" اَت
کجا بیابمت
تو که منی و بی منی
تو که آواز قلبت نشنیده می ماند ، تو که درمانده و در راه مانده ای
در کجای غربت دائمت بیابمت
زنِ فراموش شده
تو که اشکهایت ارزان است و دستهایت بی انتها
چرا صدایت نمی کنند...
.

Tuesday, December 23, 2008

JEOPARDY

من یک آچار هستم برای باز کردن پیچ ها
من یک نخ سیگار هستم برای آرامش میان اشک ها
من یک اپیزود فرندز هستم برای حوصله سر رفتگی ها
من یک "داکتر نوز آل" هستم برای سر در گمی ها
در سایر موارد من داخل کشو به سر می برم
.

Thursday, June 19, 2008

When nothing exists

من و خلبانان شکاری
من و چراغ های پر سوی شهر
من و انگیزۀ هیچ برای ادامه
من و هراس از تاریکی بعد
من و تنهایی بیش از قبل
من و منِ بی من
.

Sunday, April 27, 2008

Aversion



می شکافمت
تو و هر چه وابسته توست
سرد است نه؟ می شکافمت
می شکافی ام
با سردی تحقیر بیهوده ای که جز شکاف ندارد
صدای قهقهه ای می آید
از آن قهقهه های عصبی بد آهنگ
از آن شکافتن های عق آوری که کوچکت می کند ، ریز تر از یک ارزن
زشت تر از چرک زردِ زخمِ سر بازشده ای در قلبی ساخته شده از گوشت و رگ و پی
و نه بیشتر
بالا می آورم
روی تمام حس های قشنگ دنیا


.

Monday, March 17, 2008

Cruel Life

او می رود آرام
اویی که عزیز است و نزدیک است
به جایی که نه من هستم ، نه تو
و نه ما
تو می مانی و
فریاد قلب کوچکت که پشت لبخندی پنهان کردی
من برای تو می گریم
برای اشک هایی که نریختی
برای صبر تلخی که زین پس با تو هست
.
.
برای احمدرضا
که به سوگ پدر نشست
.

Monday, March 10, 2008

بازی هفت ترانه

من توسط خانم ترنم دعوت شدم به بازی وبلاگی هفت ترانه ، گویا باید اسم هفت آهنگ مورد علاقه ام را بنویسم و بعد هم هفت نفر را دعوت کنم به همین بازی. البته من عقیده دارم سلیقه موسیقی آدم در دوره های مختلف زندگی اش تغییر می کند ، مسلماً اگر همین سوال را ده سال پیش یا ده سال آینده از من می پرسیدند جواب ها خیلی متفاوت می بود ، اما به هر حال می شه اسم چند تا رو برد که حداقل در چند سال اخیر دارای جای ثابتی در قلب من بودند
الان متوجه شدم که خیلی خیلی سخته انتخابِ فقط هفت تا

Crucifixio (Lacrimosa)
Nachalo vic (Autumn rain melancholy)
Alternative 4 (Anathema)
You wanted more (Aha)
شهیار قنبری - گل لاله
Black Swans (Lacrimas Profundere)
No Leaf Clover - Metallica

حدود چهل دقیقه انتخاب اینها طول کشید و هنوز هم مطمئن نیستم اما چاره ای نیست

و اسم هفت نفر برای دعوت به این بازی
Roni - Soie - Areal - Niloofar - Tasvir Yek Zan - ZirzaminKhan - Mahgol - MissBingo
هشت تا شد؟ اشکال نداره هر هشت نفر بازی
.

Tuesday, March 04, 2008

...mildewed and smoldering, fundamental differing...

یه مشت آب سرد پاشید به صورتش و با اخم به خودش تو آینه نگاه کرد. تازه سی و دو سالش تموم شده بود اما پیرتر دیده می شد. با گوشه چادر چیت صورتش و خشک کرد و سعی کرد زورکی به عکسش تو آینه لبخند یزنه. قدیما بر و رویی داشت ، تو دل برو بود و از میون پسرای محل چندتایی خاطر خواه داشت. اما الان وسط ابروهاش ، دو طرف دهنش و زیر چشماش چند تا چروک عمیق تو ذوق می زد. چشمای درشتش دیگه الان بی حالت و سرپایین شده بودند ، تارهای سفید توی موهاش تو این دو سال اخیر به طرز عجیبی زیاد شده بودند. خیلی وقت بود دیگه موهاش و رنگ نمی کرد
...
وقتی حامله شد هیچکی تو محل نفهمید ، از بس که این دو سه ساله چاق شده بود ، خودش شنیده بود که منصوره خانم به این همسایه بغلیه که تازه اومدن گفته بود : سودابه بچه اش نمیشه ، این بچه رو هم که می بینی میگن مجید از بندر آورده ، مث اینکه از شیرخوارگاه گرفته ،‌ نمی بینی جفتشون سرخ و سفیدن اونوخ این بچه اینطوری سیاه سوخته
...
هنوز به آینه ذل زده بود که غذا از رو چراغ علاءالدین سر رفت و صدای جیزش بچه رو بیدار کرد و صدای ونگش و برد هوا. با یه دست بچه رو زد زیر بغلش و دولا دولا داشت غذا رو از روی زیلو پاک می کرد که یه قطره اشکش آروم چکید روی انگشت یکی مونده به آخر دست چپش ، درست همونجایی که جای حلقه عروسیش فرو رفته بود. مجید دو ماه پیش این آخرین تیکه طلا رو هم فروخته بود
...
شوهرش از در اومد تو و کفشهاش و ولو کرد پشت در. مثل همیشه اخم کرده بود و با صد من عسل نمیشد خوردش. خودش و انداخت رو زمین و جوراباش و درآورد ، گوله کرد و پرت کرد گوشه اتاق. مجید تو این چند سال خیلی شکسته شده بود ،‌ اقلاً ده پونزده سال پیرتر دیده می شد ، خلقش هم یکی دو سال آزگار بود که همیشه خدا تنگ بود. زن آروم سفره رو چید و غذا رو گذاشت جلوی شوهرش
...
عصر بود... زن از پنجره حیاط بارون زده رو نگاه می کرد. صدای فین فین آرومش تو چیک چیک بارون روی آب حوض گم می شد. بچه خواب بود و مجید باز بی خبر رفته بود... سعی کرد به چیزای خوب فکر کنه. یادش اومد که شاگرد نونوایی لواشی امروز صبح موقع دادن نون، یواشکی از زیر نون انگشت هاشو کشیده بود به دستش و لبخند زده بود. از فکرش دوباره صورتش داغ شد و لپاش گل انداخت
...
بچه چهل روزش بود... هنوز اسم نداشت
...
.

Wednesday, February 20, 2008

Samantha, Sabrina, Khozeymeh

باز می اندیشم به زنی که دامن کوتاه می پوشید و موهای مشکی داشت ، همان که روی تخت دراز می کشید و بلند بلند می خندید
و بعد می اندیشم به تو که می اندیشی به زنی که دامن کوتاه نمی پوشید یا شاید هرگز دامن نمی پوشید و موهایش مشکی نبود. همان که روی تخت دراز می کشید و بی صدا می گریست
تختی که زیر آن افعی کوتاه قدی چنبره زده بود. افعی کوتاه قدی که روزانه حمام می کرد و بیهوده می خندید
چشمهایت را باز نکن... سالهاست که هیچ زنی روی تخت نیست
حتی افعی هم رفته
ردی از بزاق خشکیده اش زیر تخت مانده
من هم نیستم و موهای هیچ زنی دیگر مشکی نیست
.

Thursday, January 17, 2008

untold sorrows

تَرک می خورم
می شکافم
می ریزم
امروز
دیروز
گهگاه
.
نمی بینندم
.

Sunday, January 06, 2008

Lost Femininity

در حسرت سالنامهء گم شده و کوک ساعتی که همیشه خراب بود
خیره می شدم به تصویر منعکس شده ام در سیاهی چشمان زنی که روحش را به شهوت می فروخت
به یاد کودکی که برایم فلسفه می نوشت
و دوستم داشت
سکوتم هرگز حرف ناگفته ای برایت نداشت
جز طعم تلخی در دهانم از آجر هایی که با دستان خود چیدی
تا ابد ، تا آسمان...
آن زن ،
زنی که قطره اشکش را به زمین چکاند
زمینی که کسی روی آن نبود
زنِ پنهان در صورتک هایی از جنس پوست و گوشت و خون...
راحتم بگذارید
من نه همینم... و نه همان
.