Wednesday, February 20, 2008

Samantha, Sabrina, Khozeymeh

باز می اندیشم به زنی که دامن کوتاه می پوشید و موهای مشکی داشت ، همان که روی تخت دراز می کشید و بلند بلند می خندید
و بعد می اندیشم به تو که می اندیشی به زنی که دامن کوتاه نمی پوشید یا شاید هرگز دامن نمی پوشید و موهایش مشکی نبود. همان که روی تخت دراز می کشید و بی صدا می گریست
تختی که زیر آن افعی کوتاه قدی چنبره زده بود. افعی کوتاه قدی که روزانه حمام می کرد و بیهوده می خندید
چشمهایت را باز نکن... سالهاست که هیچ زنی روی تخت نیست
حتی افعی هم رفته
ردی از بزاق خشکیده اش زیر تخت مانده
من هم نیستم و موهای هیچ زنی دیگر مشکی نیست
.