Tuesday, December 15, 2009

Why always moving the cheese?

ساعت شش و نیم عصر، پس از یک هم آغوشی یک دقیقه ای، تاتو -عقربهٔ بزرگ- رو کرد به نانو -عقربهٔ کوچک- و گفت : "نانو جان، من از این با هم خوابیدن‌های ساعتی‌ یک بار خیلی‌ راضی‌‌ام ، اما چرا همیشه من زیر هستم و تو رو؟ گاهی‌ تغییر بد نیست ، نه؟" نانو از آنجا که جانش برای تاتو در می‌‌رفت ، قبول کرد که هر طور شده تا ساعت بعد جایشان را با هم عوض کنند

ساعت هفت و سی‌ و پنج دقیقه، صاحب ساعت متوجه شد که عقربهٔ کوچک ساعتش سر جایش نیست. نه اینکه نانو زیر تاتو رفته بود، اصلا دیده نمی‌شد. این شد که پیچ گوشتی‌اش را برداشت و افتاد به جان ساعت و دل و روده‌اش را ریخت بیرون، و چنان بی‌ ظرافت به تعمیر آن‌ پرداخت که تاتوی ظریف بیچاره را شکست و ناچار شد ساعت را بدهد بیرون تا برایش عقربهٔ بزرگ جدیدی بگذارند. پس از آن‌ تاتو در تمام مدتی‌ که در سطل آشغال بود با حسرت به نانو و پارتنر جدیدش نگاه می‌‌کرد و هر یک ساعت یکبار چنان دل ضعفه و رنجش عمیقی به او دست می‌‌داد که آخر طاقت نیاورد و قبل از پر شدن سطل آشغال خودش را کشت

البته ما در دنیای ساعت‌ها زیاد وارد نیستیم و شاید هرگز متوجه نشویم که آنها چطور جایشان را عوض کردند، و یا اینکه یک عقربه چگونه خود کشی‌ می‌‌کند، اما در اینکه این داستان یک نتیجه گیری اخلاقی‌ بسیار واضحی داشت، شکی‌ نیست

25 comments:

ایمان.الف.خلیفه said...

این چه جالب و عجیب بود! چطوری به ذهنت رسید؟

ایمان.الف.خلیفه said...

راستی رفتم فهرست فیلم های مورد علاقه ات رو دیدیم.:-)

Shine said...

خوب ساعت واقعا شش و نیم بود که این به ذهنم رسید !

زیژخک دیوانه said...

همه داستان و جا عوضی و ادم ( عقربه عوضی) و خود کشی مثه یه عوضی و اینا به کنار

تاتو و نانو رو از کجا آوردی... یعنی کاری ندارم از کجا اوردی، با همین چهار تا حرف چقدر قوی کاراکترپردازی کردی آخه تو؟؟؟؟

نه شکی نیست! واضحه

Corona said...

very creative!! strong characters. very bright idea (one minute per hour making love). i wish it was'nt this short! doost dashtam bishtar raje be hamkhabegishoon beshnavam :(

ایمان خلیفه said...

اگه این طوره پس اون بلاگ های دیگرت رو هم رفتم و دیدم.:-) لت ایت برن بانمکه. از کسانی که به سیگار کشیدن خودشون احترام می ذارن خوشم می آید. ( فقط برنامه سیگاره دیگه؟؟)

Bingala said...

be CHANGE ray dadan dardesaresh ziade. Even for watch hands. Damn dark world.
---
Hmmm... did u have to inject the point painfully ;) didn it have a pill-form ;)

Bingala said...

the encoding has gone berserk n out of my control! guess it is somewhat Farsi Allergic ;) totally visible on the post page though.

دخترو said...

چیزی هم میمونه که من بگم آیا؟نچ!

بیش فعال said...

very like...

ندا said...

خیلی خوب بود شبی جون
نتیجه گیری : حتی اگه خیلی حال می کنی با روبودن قانع باش به همون زیر بودن و در کنارش لذت بردن

ایمان.احمدزاده خلیفه said...

اینو خوندیم خانوم. پست بعدی لطفا.

Montra T said...

سلام- قشنگ بود...

Bardia said...

خوب بود این ... جواب داد. تو خودت خوبی ؟ خبری ازت ندارم خیلی وقته

Bardia said...

خب حالا که کامنت احتیاج به تائید داره این رو تائید نکن !!! . ببینم ... من و تو یه زمانی چت نمیکردیم ؟!!؟؟ اینقدر دور هست برام این موضوع که فکر کنم حتی اسمت رو هم یادم نمیاد (البته گشتم اینجا که پیداش کنم اما جایی ننوشتی اسمت رو) !!!!. درسته یا اشتباه میکنم ؟؟؟.

Unknown said...

ایول !!! تائید نداره ! من چرا فکر کردم داره !؟!؟ :DDDDD

Ali said...

:)) Very very Funny!
خیلی بامزه بود!

حسین غفاری said...

به طور کلی و جزئی با نتیجه اخلاقی موافقم به خصوص اگه ...ه

مک پک دونده said...

سلام. ممنون که سر زدی. این مطلبت به نظرم داستان نیست، یک طرح خام و تقریبا ضعیف است. در تعاریفی هم که بعضی آقایان کرده اند... خب، ما مردهای ایرانی می دانیم یعنی چه.
اگر نوشتن برایت جدی است، با این ذهن آشنایی زدایی که داری، فقط کافی است کمی وقت بیشتری بگذاری. نصیحتم تمام شد.

Marlboro said...

What about digital clocks?

Marlboro said...

Oh c'mon, unfairly...

Marlboro said...

I don't smoke lady! and also I've no interest on that! we are just cigarette butts, that's all... you know what, smokin' kills! i just prefer to be a slain not a smokin' victim, indeed...

امید لک مظاهری said...

خیلی قشنگه

علیرضا سعادت said...

بسیار خواندنی بسیار داستان بسیار شعر.ممنون

Anonymous said...

totally agree with you.

My blog:
taux pret consommation aussi Rachat de Credit bancaire