Thursday, January 14, 2010

Memory Remains...

دوست ندارم در صفحه مانیتور ببینمت ، با آن همه مکافات‌ها و وقفه‌ها و کندی ها. دوست دارم بیایی روی همان کاناپه بزرگ زرشکی دراز بکشی، لواشکت را مزمزه کنی‌ و غر بزنی‌ که هیچی‌ برای دیدن نداریم. که یک اپیزود فرندز برای هزارمین بار یا بهتر از آن "هاو آی مِت یور نَنَت" ببینیم و با هم قهقهه بزنیم. که صد فیلم خوب را زیرورو کنیم و آخر یک فیلم خاله زنکیِ خوش رنگ و لعاب ببینیم که حالمان بهتر شود.
نمی‌توانم فکر کنم که دیگر اینجا زندگی‌ نمی‌‌کنی‌، که دیگر شدی یک عزیزِ دور، از همانها که آدم سالی‌ یکبار یا دوبار می‌بیند و دیگر زیاد آشنا نیستند ، همیشه چیز جدیدی درشان پیدا می‌‌شود، فرق کرده اند. دوست ندارم تمام مکالماتمان به "تعریف کن از آنجا" محدود شود، دوست دارم مثل همیشه اس‌ام‌اس بزنم که "کُج" یا یه کلام "میم ب ث حداکثر" یا شبیه این. که منظورم را بفهمی و هیچ وقت نیازی به توضیح نباشد. دوست ندارم مهمان بیایی و همه دورت جمع شوند، دوست دارم با هم برویم مهمانی یک گوشه، عالم و آدم را مسخره کنیم و با مخلوط چرندی از انگلیسی‌ و آلمانی و فرانسه حرف بزنیم که کسی‌ نفهمد. که وقتی‌ مهمانی دارم از صبح بیایی و گل کلم و هویج خرد کنی‌. که جزئی از روزمرگی باشی‌، ملموس باشی‌...که هفته‌ای هفت روز بیایم خانه مامان، که بدانم هستی‌، روی بومت رنگ می‌‌مالی‌ یا دل و رودهٔ فتوشاپ را ریختی بیرون یا کتاب می‌‌خوانی. که صبح‌ها بیدارم کنی‌ که با هم صبحانه بخوریم، که تنهایی‌ صبحانه خوردن جرم باشد. که بی‌ وقفه بخوریم و به پرخوری‌هایمان بخندیم به ذرت‌ها و تخمه ها، که بد اخلاقی‌ کنی‌، نیش بزنی‌ و من سگ شوم، پاچه بگیرم. که بعد اس‌ام‌اس بزنی‌ و آشتی کنیم. که دایرهٔ دوستانت نوشین و ثمره و شبنم باشد، نه سُلن و الکساندرا و ریچارد و کوفت و زهر مار. که آنوم را آنوم صدا بزنی‌ و قربون صدقهٔ مامان بری و با بابا کل کل کنی‌. که پشت کامپیوترت بشینی‌ و داد بزنی‌ که خیلی‌ کار دارم اما یک ثانیه بعد بیایی که شش نفری جمع شویم ، اکیپ شویم و دیگر هیچی‌ به هیچ جایمان نباشد، ولو شویم جلوی تلویزیون و فیلم ببینیم. مراد روی مبل خوابش ببرد و مهرداد روی زمین. من و تو یاسی و کوروش تا دم صبح مثل جغد بشینیم و از خوابیدن آن دوتا لجمان بگیرد. که یادمان نرود پشت در را قفل کنیم یا در اتاق مامان اینا را باز. که مثل تمام این بیست و چند سال سه خواهر باشیم و همه بگویند "خوش به حالتون"
دلکده را چکار کنم؟ سی‌دی‌هایم را چکار کنم؟ طراحی‌‌های تازه‌ام را چکار کنم؟ خبر‌های جدید و اتفاقات ساده و کوچک را چکار کنم؟ داستین مرد نصفه ، گری مرد پیر و کلینت چوب شرقی را چکار کنم؟ ماشینت، اطاقت، کتابخانه ات، لباسها و کفشهایت فحشم می‌‌دهند، سیلی‌‌ام می‌‌زنند، دردم می‌‌آید... این خلاء بزرگ را چکار کنم؟ با چی‌ پر کنم؟ دوست ندارم به نبودنت عادت کنم، دوست دارم باشی‌ و به بودنت عادت کنم ، مثل همیشه. که خیلی‌ چیزها "هایا" باشد، که این همه درد نداشته باشم... که رسم زندگی‌ این نباشد و این دور شدن‌ها از تمام فرهنگهای لغت دنیا حذف شود، که ما "ما" باشیم، همگی‌، همیشه...

برای خواهرم، که لوسیمِی شد و رفت به سرزمین مهاجران...

21 comments:

Corona said...

از همین حرفا می‌ ترسیدم. نه به کسی‌ بگو نه به کسی‌ نشون بده. فکر کردم شاید کسی اینارو نفهمه ولی‌ تو گفتی‌...
i cried my eyes out. it was beautiful, sad , cruel .. damn you're good!

Shine said...

خودم تا ۲۴ ساعت بعد نوشتنش هم همچنان گریه می‌‌کردم (زرزروس) اما الان بهترم، خدا پدر مادر مخترع اسکایپ رو بیامرزه، امروز همش احساس می‌‌کردم که "هستی‌"

ولی‌ خوب سخته دیگه، حالا سعی‌ می‌کنم تمام انرژیم صرف اومدن بشه و کشوندن بقیه

Surrealist said...

You make me blue..u make me sink..
u make me...
hey... :)

neda said...

hey to ham ke dari miri ye fekri ye gohi amade kon mane bichare bokhoram

Corona said...

guys it's perfect here! we should've stop the old lifestyle someday! in neveshte kheili ehsasi bood va az lahaze nasri besiaaaaaar ziba. khoshalam ke in masale baes shod to matne be in zibayi benevisi! and this is what matters! good writing! ;)

Marlboro said...

ADSL بگیر
حداقل قطع نشه

مرينو said...

شبنم...شبنم..شبنم جونم...کاش مي تونستم کاري کنم غم چشماي قشنگت رو نبينم..:*****

دلم خيلي برات تنگ شده بود ولي يه مدت بود زياد حضوري براي ديگران نداشتم.مرسي که اومدي.فک کردم ديگه رفتي خونه ي بخت نمي نويسي:( چقد خوبه که دوباره مي نويسي.چقدر خوبه که متاهلي نتونه دوستاي نتي رو بي نت کنه.
مواظب خودت باش.خيلي زياد:*

مریم جِی اِس said...

آخه بعضی از دوستات تو فیس بوک همون موقع ها که منو اد کردی تبریک گفتن.خب منم فک کردم جدیدس:دی

مرسی که هستی ، مرسی که می فهمی ، مرسی گودر:*

Anonymous said...

خداییش چطوری میتونی اینهمه کسشعر از خودت در کنی !!! واقعا استعداد داری ها

ایمان. الف.خلیفه said...

جای مسافرتون خالی نباشه.

Corona said...

خیلی بامزه ست که یه آنونیموس بیکاری هر از گاخی میاد برات چیزای با مزه می نویسه. حداقل ما سرگرم می شیم. مثل اینکه بد لج یکیو در آوردی که یارو هنوز ..ش در عذابه :)

Corona said...

به نظر من ولی نذار بنویسن این چیزارو

Shine said...

کسی‌ که انقدر مشکل داره که این چیزا رو می‌‌نویسه و انقدر بدبخته که حتا جرات نمی‌‌کنه اسمشو بذاره جز احساس ترحم چیز دیگه‌ای ایجاد نمی‌‌کنه ، بذار بنویسه دلش خوش باشه طفلک !

زیژخک دیوانه said...

می دونی عادت دارم که روی پست های اینجوری که یه جورایی فک می کنم خصوصی هستن هیچ زری نمی زنم!

ولی اینو باید بگم که تا حالا هیشکدوم از پست هات انقد منو نترکونده بود

خاله زنک said...

kheily gerye dar...kheily kheily gerye haye ziad dar!

Anonymous said...

Shabnam joon , khaili aaliye , khaili ghabele lams va geera bood! man ke tamame lahazate khubi ke too khunatun dashtam baram tadayee shod! vali ashke hamamoon ro dar avordi!!! be omid didanet , harche zudtar!

Noushin said...

Shabnam, you fucked me over at 6 o`clock in the morning...kolle roozo sardard dashtam. I actually couldn`t stop crying...

Noushin said...

Shabnam joon, you fucked me over at 6 o`clock in the morning...Tamame roozo sardard dashtam. I actually couldn`t stop crying...

آریل said...

شبنم جان , خیلی وقت بود بهت سری نزده بودم. نمیدونم واسه کی نوشتی, نمیدونم چی شد, اما دیدم چقدر دلت تنگه , راه مسافرت هموار و سبز, چندی وقتی بود اشکی نریخته بودم

Shine said...

اینو واسه خواهرم نوشتم که رفت بعد کار خودم به طرز غیرمنتظره‌ای درست شد و اومدم اینجا. حالا باید یه متن دیگه بنویسم ولی‌ در هر حال جنس دلتنگی‌‌ها همونه. مرسی‌ آریل

ساناز said...

سلام
منم ميخواستم همينو بپرسم
مگه الان هردوتون استراليا نيستين؟
:)))
كه ديدم خودت نوشتي