Tuesday, November 20, 2012

Perth was shiny


مامان برنج دم می‌کند، بابا سریال می‌بیند، یاسمن کفش می‌خرد، خاله ملافه می‌دوزد، نسترن کتاب می‌خواند، مراد از سر کار بر می‌گردد، نان خریده... هوا دارد گرم می‌شود، فردا می‌رویم سوان وَلی.

همه چیز همانطور است که باید باشد. همه چیز سر جای خودش است. انگار دنیا درست است و هیچ چیزی نمی تواند این پازل چیده شده را به هم بریزد.

من؟... من سه روز است که فکر می‌کنم دو ماه گذشته چقدر همه چیز درست سر جای خودش بود و هیچ چیز زندگیم کم نبود و الان  سه روز است که باز یک جای کار می‌لنگد...

اسکایپ را باز می‌کنم

8 comments:

سین said...

باز کردن اسکایپ خیلی غمگین تر از اونه که به نظر میاد

Shine said...

یک ماه دیگه خودم میرم ایران
لوس کردم خودم و

اما آره اسکایپ غمگینه
ولی کاش همیشه باشه

سین said...

مرفه بی دردو ببینا
داری میری ایران این همه خون به جیگر خواننده هات میکنی ؟
:))

Shine said...

:)) آقا من شرمنده من بی جنبه من بی درد من ننه من غریبم
شما به نصف النهار مشترکمون ببخش

سین said...

:)))))))
تو رو خدا نکن این کارا رو با خودت!

سین said...

دیالوگ وبلاگی
از لحاظ دوره ی پارینه سنگی
=)))))

Shine said...

=))
حاجی این پست قرار بود غمگین باشه حالا تو هی ما رو بخندون
اگه گذاشتن دودقه زانوی غم بغل بگیریما دهههه
(و میز را بر می گرداند)

پرتابه said...

سلام دوست عزیز
روزگارت خوش
من از پرتابه اومدم. خواستم بهت بگم اگه خواستی مینیمال هاتو جایی غیر از وبلاگت بنویسی پرتابه به شدت توصیه میشه. به خصوص این که هیچ محدودیتی تو نوشتن نداری.
پیشاپیش خوش اومدی به پرتابه