از نیمه شب گذشته بود.... ساعتها بود که با من حرف می زدند... گویی کسی در ناخود آگاهم زمزمه کرده بود... غریب بود... متحیر بودم... مسخ و محو... جذب می شدم...
ندیدمش... اما می دانم که هست... نور تازه ای بر تاریکیهایم تابیده شده....تنها سه رو گذشته بود... سه روز از آن شب که خواستمش.... تصاویرش را دیدم... دیدم که او همانگونه بود که باید... می دانستم که حرفهایم را شنیده... می دانستم... از آن روز صدایش می کنم... تازگی دارد ، اما گویی هزار سال است که صدایش کرده ام... راست گفتند ، دل دروغ نمی گوید...هرگز... او مرا خواسته... او مرا خوانده... می دانم.. که اگر جز این بود لایق شنیدن نمی شدم... و من آنشب شنیدم... او ابراهیم است... او مسیح است... او محمد است...او همه هستی است... و من به دیدارش می روم...
* دیر یا زودش را ترانه ای باید... یا چیزی که شما تحملش می نامید....
شمع ها را روشن کنید... من قدم تازه ای برداشته ام و باز نخواهم گشت....
It hides you, and it heals the pain
Don't tear out your love, you can't depart from me
You'll stay away from harm
Abide by me, when indecision strikes
Down there with me
Let me enfold you
I can't escape our frail embrace
I bend under the morning light
But I could scale the face of life
Mock me, mock me
If my voice is unsteady
I'm just worn out with dreams
Under your pale, sardonic sky
I am watching myself crawl
Down to me
Down with me
Onward a new path...
(Elend_Worn out with dreams)
14 comments:
راهبه كه نمي خواي بشي؟
برام يه شمع روشن كن
Salvation; it simply enables one to see things others fail to see.
صدايم مي كند!چگونه باز نگردم؟گوش هايم را مي گيرم اما اين صدا از درون من است
فراخوانده شده اي
مثل چشمان باسيليسك
در حالي كه به جنگل تاريك گناهان من وارد ميشوي
الند من از سال 2000 بعد از ميلاد تا به حال بر من نزول نكرده است...
و چیزی که شما تحملش می نامید...تحمل
شاين عزيز خيلي فكر كنم جو گير شدي!
Let me enfold you ...
راست گفتند ، دل دروغ نمی گوید...هرگز...I'm just worn out with dreams...
woowww Im crazy of this song girll...Don't tear apart your name
It hides you, and it heals the pain
.... true pain...the pain that seethes within your heart, cramping your entire core, temples throbbing, gut wrenching...is when you have something that you love...except you dont really have it. its just out of reach. its there, but you dont have it. you see it, but cannot touch it. you touch it...but cannot taste it. you taste it...but you cant swallow it.
the true pain that hurts the most is when you know what you want but you can't have it because of something like distance. ...yeah sweet heart...
بابا شما قرار بود شکسته های آیینه ما رو جمع کنی ..کجا داری میری پس؟
:D
پشت دريچهي بلوري پندارم
شبنمي چون تلألو تابان يک ديدار
پاکتر از گلبرگ شببوهاي ناز
تلنگر زد
خوشحالم عزيزم
نمی دانم ، دیر و زودش را ترانه ای باید !
یا چیزی که شما تحملش می نامید !
انگار خاطرتان را می خواهم
این است آنچه صبورم کرده !
Post a Comment