دستهای معصوم تو و
نگاه پر رنگ من
.
.
گیسوان بی حرکتم در زیر بادی که سالهاست نمی وزد
نوای آبی ویلن و پنجره خالی
.
.
سکوت من و
مرگی که تو را آهسته از من می گیرد
.
.
من و
چشمان ناپاک مردان شهرم
.
.
نگاه پر رنگ من
.
.
گیسوان بی حرکتم در زیر بادی که سالهاست نمی وزد
نوای آبی ویلن و پنجره خالی
.
.
سکوت من و
مرگی که تو را آهسته از من می گیرد
.
.
من و
چشمان ناپاک مردان شهرم
.
.
7 comments:
...And We Were Lost, In The Sea Of Darkness...
چه قدر جدی گرفتی
همچین شبیه هم نبوده
لیتنکش تاریخش هم یادم نیست
یه چیز تو این مایه ها بوده
پسر فروشنده همراه با بقیه پول شماره تماسش رو هم بهم می ده
احمق نمی فهمه لاک های سیاه من نشانه اعتراضه نه چراغ
sorrowgalaxy.blogspot.com
نوای آبی ویولون رو دوست داشتم. خوب بود. اما یه کمی انگار هوای دلت ابریه!! نه؟ بااجازه لینکت دادم. به اسم «شبنم مهربون» باشه؟.
با تمام این ها دلم می خواهد بروم بالای سر این شهر و مثل ایوان مک گرگور و کیدمن در مولن روژ آن آواز رسا و رها را فریاد بزنم.خوشبختانه بسیاری نمی توانند ترجمه اش کنند
come what may...
in neveshteh boye ghame mideh boye jodaei va faseleye ke angar gharereh bereseh
سبک نوشتن این پستتو مخصوصا دوس داشتم
دیگه بهم سر نمی زنی
دستهای معصوم ولی فرسوده در انتظار به آغوش کشیدن قامت بلند تو
مرگ هم نمیتواند چشمان بیرنگ من رااز خیره شدن به پنجره خالی مان باز دارد
Post a Comment