Tuesday, March 04, 2008

...mildewed and smoldering, fundamental differing...

یه مشت آب سرد پاشید به صورتش و با اخم به خودش تو آینه نگاه کرد. تازه سی و دو سالش تموم شده بود اما پیرتر دیده می شد. با گوشه چادر چیت صورتش و خشک کرد و سعی کرد زورکی به عکسش تو آینه لبخند یزنه. قدیما بر و رویی داشت ، تو دل برو بود و از میون پسرای محل چندتایی خاطر خواه داشت. اما الان وسط ابروهاش ، دو طرف دهنش و زیر چشماش چند تا چروک عمیق تو ذوق می زد. چشمای درشتش دیگه الان بی حالت و سرپایین شده بودند ، تارهای سفید توی موهاش تو این دو سال اخیر به طرز عجیبی زیاد شده بودند. خیلی وقت بود دیگه موهاش و رنگ نمی کرد
...
وقتی حامله شد هیچکی تو محل نفهمید ، از بس که این دو سه ساله چاق شده بود ، خودش شنیده بود که منصوره خانم به این همسایه بغلیه که تازه اومدن گفته بود : سودابه بچه اش نمیشه ، این بچه رو هم که می بینی میگن مجید از بندر آورده ، مث اینکه از شیرخوارگاه گرفته ،‌ نمی بینی جفتشون سرخ و سفیدن اونوخ این بچه اینطوری سیاه سوخته
...
هنوز به آینه ذل زده بود که غذا از رو چراغ علاءالدین سر رفت و صدای جیزش بچه رو بیدار کرد و صدای ونگش و برد هوا. با یه دست بچه رو زد زیر بغلش و دولا دولا داشت غذا رو از روی زیلو پاک می کرد که یه قطره اشکش آروم چکید روی انگشت یکی مونده به آخر دست چپش ، درست همونجایی که جای حلقه عروسیش فرو رفته بود. مجید دو ماه پیش این آخرین تیکه طلا رو هم فروخته بود
...
شوهرش از در اومد تو و کفشهاش و ولو کرد پشت در. مثل همیشه اخم کرده بود و با صد من عسل نمیشد خوردش. خودش و انداخت رو زمین و جوراباش و درآورد ، گوله کرد و پرت کرد گوشه اتاق. مجید تو این چند سال خیلی شکسته شده بود ،‌ اقلاً ده پونزده سال پیرتر دیده می شد ، خلقش هم یکی دو سال آزگار بود که همیشه خدا تنگ بود. زن آروم سفره رو چید و غذا رو گذاشت جلوی شوهرش
...
عصر بود... زن از پنجره حیاط بارون زده رو نگاه می کرد. صدای فین فین آرومش تو چیک چیک بارون روی آب حوض گم می شد. بچه خواب بود و مجید باز بی خبر رفته بود... سعی کرد به چیزای خوب فکر کنه. یادش اومد که شاگرد نونوایی لواشی امروز صبح موقع دادن نون، یواشکی از زیر نون انگشت هاشو کشیده بود به دستش و لبخند زده بود. از فکرش دوباره صورتش داغ شد و لپاش گل انداخت
...
بچه چهل روزش بود... هنوز اسم نداشت
...
.

3 comments:

Ipomea Alba said...

مرسی شبنم خانوم خوب .. خیلی به دلم نشست .. :)

Anonymous said...

خیلی خوب بود. مخصوصا آخرش.

Ipomea Alba said...

rasty shabnam i forgot to tell u i love this song by TOOL :)