Wednesday, January 14, 2009

شوکا نامه

در روایت است که روزی نگاره خاتون ، صیبهء بالا بلند میر محمد خان راستگو و بلیغه خانم ابریشم باف که حدیث جمال و کمال وی از چهار جهت از شمس العماره تا باغهای کامران میرزا و از پایان گاه خاوران تا گلستان مغرب زمین پیچیده بودی ، از برزنی عبور همی کردی که ناگاه وی را تشنگی عظیمی فرا گرفته ، هوس قهوه فرنگی بر سر زدی. همان شد که نگاره خاتون یراق اسب خود کج نمودی و کنار کافه ای بنام در نزد اهل فرهنگ و ادب و هنر از مرکب پایین پریدی


گویند که چون نگاره خاتون بر کافه شدی نگاه ها از شش جهت بر همان جا که بودی بماندی و بر ورود وی عددی وقعی ننهادی! الا عکاسباشی آشفته ای که از دیوار و صندلی و نعلبکی و سبیل حضار کلیک کلیک عکس بگرفتی


باری نگاره خاتون در کنجی بنشستی و قهوه فرنگی مزمزه بکردی و دست نبشته ای بخواندی و در هپروت خود سیر بکردی که ناگاه در دست عکاسباشی تفنگ دولولی بدید و وی را وحشتی شگرف فرا بگرفتی چنان که زبان در کام نگاه داشتن نتوانستی و بانگ برآوردی که "وای ! واقعیه؟!" عکاسباشی بادی بر سبیل خود افکنده پاسخ بدادی که آری از راهزنان کردستان ابتیاع نمودمی که در آنجا به یک همیان اشرفی نقره از همینا به انسان دادندی! و سپس شش فشنگ سربی آن به نگاره خاتون نمایاندی و به پز دادن ادامه همی دادندی. پس از دمی عکاسباشی به ابروی چپ نگاره خاتون که از وحشت یا تعجب یا ناباوری به طاق چسبیدندی خیره گشته و قاه قاه بخندیدی و تفنگ به وی نشان دادندی تا همگان نظاره کنندی که چیزی جز چپق روشن کن نبودی و الحق و والانصاف بسیار واقعی نمودی


در حدیث است که نگاره خاتون دقایقی با تفنگ ور برفتی و در خیال خود جِست های آرتیستی فراوان بگرفتی و دشمنان از پای درآوردی و آهوان گریزپا شکار بکردی و مزاحمان از سر گذر دک بکردی و حتی شب در خواب بدیدی که تفنگ بر دست به هالیوود برفته ، جیمز باند را شخصاً تسلیم بکردی


از آن سو عکاسباشی یک دل نه صد دل عاشق نگاره خاتون شدندی و شب و فردا شب تا سه شب بر چشم وی خواب نیامدندی و روزها در کافه بر پلکان خیره شدندی تا روز چهارم که نگاره خاتون بر کافه شدی و با ورود وی اهالی کافه سر از گریبان بر نیاوردی الا عکاسباشی که از جا جسته و جلوی وی همچون جن برشته سبز شدی و با تته پته بسیار تفنگ به وی تقدیم نمودی. نگاره خاتون پس از تعارفات بسیار تفنگ در جیب نهاده و بسیار خرسند گشتی. عکاسباشی که زمینه را مهیا دیده زبان دل بگشودی و با سوز و گداز گفتندی که سالهاست از عشق وی خواب و خوراک نداشتندی و روز وشب با وی راز و نیاز کردندی تا امروز و چنان گریستی که دل سنگ آب شدندی. نگاره خاتون را از این "سالهاست که..." تعجبی عظیم فرا گرفتی که هرگز گمان نمی کردی چنان "بچه معروف" بودندی و عاشق چند ساله داشتندی و چون سبب بپرسیدی پاسخ بشنیدی که حقیر سالهاست از غم تو شب و روز نداشتمی و فقط تو را به چشم ندیده بودمی و چون آن روز در کافه تو را دیدمی همی دانستمی که همان گم شدهء خیال تنهایی من بوده ای و همان هستی که همه شب با تو سخن در ذهن گفتمی.در آن حال نگاره خاتون ابروی راست بالا همی فکندی و بانگ برآوردی که "برو داداش، ما خودمون اینکاره ایم..." و راه خود بگرفتی و برفتی و زان پس عاشق دلسوخته حقه باز را هرگز ندیدی


از نوادگان نگاره خاتون در روایت است که تفنگ هنوز هم در کتابخانه وی بودی و همچنان نگاره خاتون اقوام و آشنایان را با آن سورپرایز بکردی و بترساندی و چنان از این مهم لذت ببردی که گویند یکبار تا دم بانک به قصد سرقت برفتی اما از ترسِ اجبار به شلیک و خیط شدنِ بعد از آن ، از همان راه برگشتندی و به ترساندن دوستان اکتفا نمودی

.

12 comments:

Anonymous said...

nice good shabnam jan

سین said...

سلام
جدی میگی؟
باورم نمیشه که همچین اتفاقی واقعن بیافته.
پی نوشت : عضو فیدت شدم.

Anonymous said...

be tarze faji'i lezzat bordim, bad form!!!

سین said...

فید یه چیز خوبیه که کوتاه که بخوام بگم ، اینجوری میشه که من مثلن مشترک نوشته های وبلاگت میشم و هر موقع که آپدیت شد به من خبر داده میشه ، و این وسط نیاز به یک واسطه هست مثل گوگل ریدر (google reader) که ادرس هر وبسایت یا وبلاگی رو بخوای بهش میدی ، و بقیه کارا رو میگذاری به عهده ی گوگل دوست داشتنی . حتی دیگه لازم نیست که وبلاگی که آپدیت کرده رو باز کنی ، چون متن جدید اضافه شده رو بهت نشون میده.
این از درس امروزمون . تا برنامه ی بعد خدانگهدار

Anonymous said...

آی یادش بخیر مردک عکاسباشی عاشق پیشه با اون تفنگه صد در صد واقعی!!!

Anonymous said...

bichare akkasbaashie chopogh be daste dorooghgoo! :D

Iranian idiot said...

سفرنامه بود؟ يا خطرنامه؟ نمي دونم... حالا سر موقع يه اسم با پيشوند با پسوند خاتون و اين حرفا برات پيدا مي كنم...

خبرت ميدم!

Anonymous said...

شبی جونم لینکت کردم

سین said...

به سلامتی سرور دو عالم آقا تام ویتس
LOL

Artless said...

...چه دردناک ( جدی بخوانید ) دو بار

Anonymous said...

It was SoOoOo much Fun!!

حالا این ماجرا واقعیه یا تخیلی؟

Shine said...

سگ در سگ واقعی! نقش اولش هم خودم هستم