در بالکن کوچک خانهٔ کوچکم نشسته ام. اینجا در نیمکرهٔ جنوبی بهار است و نسیم مطبوعی میوزد. روی رودخانهٔ بزرگ پشت خانهٔ کوچکم قایقهای زیادی حرکت میکنند، قایقهایی با بادبانهای سفید و رنگی. دلم نمیخواهد کنار رودخانه باشم، نه حتی روی قایق ها. دلم مادرم را میخواهد. پدرم را... دلم میخواهد شش ماهه باشم در آغوش مادرم، پدرم از بالای شانهٔ مادرم سرک بکشد و مرا بخنداند. دست بکشم روی شکم مادرم و با خواهرهای بدنیا نیامدهام حرف بزنم... مادرم در شیشه شیر چایی شیرین رقیق آماده کند و پدرم مرا روی زانوهایش تاب بدهد و بخواند: هوا لی لی لا لا کرده
یا شاید هشت ساله... ملافه ها را روی میز بکشم و بخزم زیر میز و با خواهرهایم وانمود کنیم که مروارید و مارگریت و گیلدا هستیم، طوفان سختی آمده و ما در چادر کوچکمان وسط جنگل میلرزیم و ترسیده ایم
بزرگترین دغدغهٔ ذهنیام پیک شادی عید باشد و فندقهای سربسته
بزرگسالی سخت است
کودکی آسان بود
بزرگسالی سخت است
کودکی آسان بود
22 comments:
هرچند قشنگ بود
اما درد داشت
:)
خیلی قشنگ بود دلم می خواد عکسای جدید خونتو ببینم توی بهشتی خانومی خوش به حالت
چای شیرین رقیق رو خیلی خوب گفتی
چقدر دلم تنگ شد واسه خودم اون همه اسکل بازی هام
راستی تو نیمکره جنوبی اول شب میشه بعد روز یا برعکس؟
چای شیرین رقیق رو خیلی خوب گفتی
چقدر دلم تنگ شد واسه خودم اون همه اسکل بازی هام
راستی تو نیمکره جنوبی اول شب میشه بعد روز یا برعکس؟
نمیدونم آریل مثل اینکه اول شب میشه ولی چون دور میزنه ما نمی فهمیم کلا اینجا همچی برعکس مردم هم دنده عقب می رونن
:D
چه غربتی داشت...دلم گرفت.برای خودمون...و چقدر زیبا بود
کودکی آسان تر بود. زندگی اما آسان بردار نیست
درود
اون سر دنیا با دلتنگی هاتون کنار بیاین که اینجا خبری نیست به جز درد و غصه و پر است از قصه های آدمهایی که از نوشته هاتون پیداست به خوبی می شناسیدشون/با احترام
اینجا ما هم غریبیم ... غربت در وطن خیلی سختتر از غربت شماست
نرگس جان چه خوب گفتی غربت در وطن ، خوب میفهممش، هر کدام به نوعی سختند
آره
كودكي كودكي بود فقط
کجائی ///یه چیزی بنویس //من تازه وبلاگ شما را کشف کردم ///همیشه خوش باشی
لطیف نوشتید
دوست دارم نوشتنتون رو
ایمیلت را بده.. اگر هنوز خوانده میشوم!
_______
به ŀłήøyĐ :
چرا هیچ لینکی از پروفایلت به بلاگت نیست؟ ناچارم اینجا جواب بدم:
myownnothingness@yahoo.com
You are becoming like a "Shine" of a momentary light! How's life going on?
Thanks... Life is goin on...
faster than ever.
how come you haven't left a link or something?
are you anyone I know?
No, I just used to be a reader of your last posts on moving to Australia on your other weblog. I hope you're settled down by now.
yes , I remember now.
Thank you Sahand :)
invar engar be koodaki nazdiktare, ya ma be hamin zoodi darim aghabgard mirim
دلتنگيهاي آدمي را باد ترانهيي ميخواند،
روياهايش را آسمان پر ستاره ناديده ميگيرد،
و هر دانهي برفي به اشكي نريخته ميماند.
سكوت سرشار از سخنان ناگفته است؛
از حركات ناكرده،
اعتراف به عشقهاي نهان ،
و شگفتيهاي به زبان نيامده،
دراين سكوت حقيقت ما نهفته است؛
حقيقت تو و من.
Post a Comment