Sunday, October 17, 2010

sweet home

در بالکن کوچک خانهٔ کوچکم نشسته ام. اینجا در نیمکرهٔ جنوبی بهار است و نسیم مطبوعی می‌‌وزد. روی رودخانهٔ بزرگ پشت خانهٔ کوچکم قایق‌های زیادی حرکت می‌‌کنند، قایق‌هایی‌ با بادبانهای سفید و رنگی‌. دلم نمی‌‌خواهد کنار رودخانه باشم، نه حتی روی قایق ها. دلم مادرم را می‌خواهد. پدرم را... دلم می‌خواهد شش ماهه باشم در آغوش مادرم، پدرم از بالای شانهٔ مادرم سرک بکشد و مرا بخنداند. دست بکشم روی شکم مادرم و با خواهر‌های بدنیا نیامده‌ام حرف بزنم... مادرم در شیشه شیر چایی شیرین رقیق آماده کند و پدرم مرا روی زانوهایش تاب بدهد و بخواند: هوا لی لی لا لا کرده
یا شاید هشت ساله... ملافه ها را روی میز بکشم و بخزم زیر میز و با خواهر‌هایم وانمود کنیم که مروارید و مارگریت و گیلدا هستیم، طوفان سختی آمده و ما در چادر کوچکمان وسط جنگل می‌‌لرزیم و ترسیده ایم
بزرگترین دغدغهٔ ذهنی‌‌ام پیک شادی عید باشد و فندق‌های سربسته
بزرگسالی سخت است
کودکی آسان بود

22 comments:

سهیل said...

هرچند قشنگ بود
اما درد داشت

psycho in da jail said...

:)

آزاده said...

خیلی قشنگ بود دلم می خواد عکسای جدید خونتو ببینم توی بهشتی خانومی خوش به حالت

Anonymous said...

چای شیرین رقیق رو خیلی خوب گفتی
چقدر دلم تنگ شد واسه خودم اون همه اسکل بازی هام
راستی تو نیمکره جنوبی اول شب میشه بعد روز یا برعکس؟

Anonymous said...

چای شیرین رقیق رو خیلی خوب گفتی
چقدر دلم تنگ شد واسه خودم اون همه اسکل بازی هام
راستی تو نیمکره جنوبی اول شب میشه بعد روز یا برعکس؟

Shine said...

نمیدونم آریل مثل اینکه اول شب می‌شه ولی‌ چون دور می‌زنه ما نمی فهمیم کلا اینجا همچی‌ برعکس مردم هم دنده عقب می رونن
:D

گلاره said...

چه غربتی داشت...دلم گرفت.برای خودمون...و چقدر زیبا بود

سین صاد said...

کودکی آسان تر بود. زندگی اما آسان بردار نیست

گیله مرد said...

درود
اون سر دنیا با دلتنگی هاتون کنار بیاین که اینجا خبری نیست به جز درد و غصه و پر است از قصه های آدمهایی که از نوشته هاتون پیداست به خوبی می شناسیدشون/با احترام

نرگس said...

اینجا ما هم غریبیم ... غربت در وطن خیلی سختتر از غربت شماست

Shine said...

نرگس جان چه خوب گفتی‌ غربت در وطن ، خوب می‌‌فهممش، هر کدام به نوعی سختند

LITTLE WING said...

آره
كودكي كودكي بود فقط

نرگس said...

کجائی ///یه چیزی بنویس //من تازه وبلاگ شما را کشف کردم ///همیشه خوش باشی

nima said...

لطیف نوشتید
دوست دارم نوشتنتون رو

linOyd said...

ایمیلت را بده.. اگر هنوز خوانده میشوم!
_______

Shine said...

به ŀłήøyĐ :
چرا هیچ لینکی‌ از پروفایلت به بلاگت نیست؟ ناچارم اینجا جواب بدم:

myownnothingness@yahoo.com

Sahand said...

You are becoming like a "Shine" of a momentary light! How's life going on?

Shine said...

Thanks... Life is goin on...
faster than ever.
how come you haven't left a link or something?
are you anyone I know?

Sahand said...

No, I just used to be a reader of your last posts on moving to Australia on your other weblog. I hope you're settled down by now.

Shine said...

yes , I remember now.
Thank you Sahand :)

Corona said...

invar engar be koodaki nazdiktare, ya ma be hamin zoodi darim aghabgard mirim

وحید مرادی said...

دلتنگيهاي آدمي را باد ترانه‌يي مي‌خواند،
روياهايش را آسمان پر ستاره ناديده مي‌گيرد،
و هر دانه‌ي برفي به اشكي نريخته مي‌ماند.

سكوت سرشار از سخنان ناگفته ا‌ست؛
از حركات نا‌كرده،
اعتراف به عشق‌هاي نهان ،
و شگفتي‌هاي به زبان نيامده،
دراين سكوت حقيقت ما نهفته است؛
حقيقت تو و من.