Wednesday, March 15, 2006

ندا - هاله

ندا از اینجا رفت......... روزهای خوبی با هم داشتیم... روزهای خیلی شاد... شادتر از خیلی مواقع دیگه تو زندگیم... تو به همه جا روح می دی... رنگ می دی.... با اینکه همیشه می تونم ببینمت اما هر روز 8 ساعت کنار هم بودن شاید دیگه تکرار نشه.... می خوام بگم دلم برات تنگ می شه... برای شیطنت هات... برای صدای بچگونه ات... برای غش غش خنده هات... برای ناهار های اشتراکی... برای سیگار کشیدن های دو تایی.... برای اینکه بگی شبی پست گذاشتم بدو بخون.... حالا که نیستی چقدر اینجا سوت و کوره... ندا هیچوقت یادت نره که ما یه تیمیم !!! من، ندا، گلاره، امیرعلی، احمد، احسان، آرین... پ.ن: یه روزی یه جایی نوشتم: همه اونهایی که دوسشون دارم.... از پیشم می رن... تو اگه می خوای اینجا بمونی ، مواظب باش که دوستت نداشته باشم.... رونی....سارا.... و .....خاطره های تکرار نشدنی من..... پ.ن2:هـــــــــاله هم رفت..... خدایا چقدر تنها و غمگینم..... هاله به خاطر همه خوبیات ، مهربونیات ، همدردیات و .... ازت ممنونم..... یادته که مامان صدات می کردم؟..... کمتر از مامان هم نبودی برام.... یادته مریض می شدم و تو برام سوپ می پختی؟.... کلاس فرانسه رو یادت میاد؟...... ال کافه و گودو رو چی؟......دست پخت محشرت......چقدر مهربون بودی..... نمی دونم دیگه باید رو شونه های کی گریه کنم... جای اشکهام رو شونه های تو هنوز هست؟.....

Monday, March 13, 2006

هجوم اندوه و شادی

چشمهام و که بستم ، همه جا روشن شد.... نفسهای حبس شده حالا دیگه آبی شده بودند...
تو فنجون قهوه ام نگاه کردم و استخونهام و که غرق می شدند کشیدم بیرون....
ذهنیت اشتباه....
ضربان نبضم ریتم گرفت....
ساقه لوبیام بلندتر شد.....
و من همچنان سعی می کنم به پروژه قراردادها فکر کنم و به چرخش انگشتهام روی کیبورد که هی کد می زنند و کد می زنند.....
.

Sunday, March 12, 2006

I can die no more no more !

چند حادثه بد در چند روز.... هیچکدوم خم به ابروم نیاوردند.... تو حادثه خوب منی.....

(باکی ندارم از هیچکس و هر کس که... تو را دارم...)


پ.ن. مردانِ جامعه مردسالار، ما را دست کم گرفته اند !

Wednesday, March 08, 2006

!!

What will you gain by ruining me?
Some sort of mental orgasm?

Monday, March 06, 2006

close your mind

وقتی عشق نداری زندگی یه جوریه ، یعنی یه جور دیگه ست...
راحتی ، خوشی ، بالا پایین می پری ، صبح تا شب با دوستهات می گردی ، می چرخی ، می خندی ، خلاصه آخر بی خیالی...
اما با این حال انگار یه جوریه....
وقتی موقع رانندگی می شنوی:
…and my heart is mourning for your love tonight…
یهو تعجب می کنی.... تو فکر فرو میری و سعی می کنی به خاطر بیاری که چه جوری می تونه باشه.... احساس خالی بودن می کنی.... سرتو برمی گردونی و سعی می کنی به پسر پرادو سوار بغلیت که داره سرشو تکون می ده ، از پشت شیشه لبخند بزنی ، اما انگار نمی شه.... خودتو می زنی به بی خیالی و آدامستو باد می کنی و گازشو می گیری و می ری....

بعدی که می رسه می شنوی که پگی لی با تمام حسش می خونه:
…When you kiss me , Fever when you hold me tight….FEVER……
بدفرم حالتو می گیره و بعد با خودت می گی خوب حالا آدم تب نکنه ، چی می شه مگه؟! گازو محکمتر فشار می دی......
از جلوی اکسسوریز که رد می شی چشماتو می بندی و تا 10 می شمری بعد تصویر بوسیدن پر و جوانا رو صندلی عقب از تو آینه میاد جلوی چشمات....
با خودت می گی آره خب! زندگی رنگ نداره...
سرگیجه هات که شروع می شن می شمریشون بعد یادت میاد که هنوز نرفتی دکتر ! کی می دونه فردا چی میشه......
پس فقط بخند و به این فکر کن که عید با دوستهات می ری شمال......

پ.ن:نه دیگه این واسه ما دل نمی شه
.

Saturday, March 04, 2006

Toxicity

مگنتلد......



پ.ن بی ربط: ما اینجاییم در منزل ایشون
.

Wednesday, March 01, 2006

be born

دارکوب به موریانه ها خو گرفته......
آفتابی بر من تابید.....
و من از نو زاده شدم ، با شیره ای ناب که در ساقه ها و برگ هایم جاریست....
و من می رویم در سرزمینی که پای دارکوبی به آن نرسد....
با شیره ای از آنِ برگهای سبزم....
بی موریانه ای حتی.......
.